محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

زبل مامان

محمد رضا خان

سلام عشق خاله ببین برات چه عکسایی از کوچولوییات گذاشتم تا حالات . حالا نوازنده شدی واسه خودت البته فعلا سازش اسباب بازیه بزرگ شدی خودم برات یکی واقعیشو می خرم باشه...   این تصویری هم که می بینی جایی نیست جز توی کمد رختخواب های خونه ما، شما و متین خان دوتایی رفتید اون تو، البته به پیشنهاد متین من، حالا ما هی می گردیم دنبالتون پیداتون نمی کنیم که ....بعد که صدای خنده های یواشکیتون اومد فوری دوربینو دستم گرفتم چون می دونستم دارید یه آتیش دیگه می سوزونید . اون تو کلی ادا اطوار درآوردید از خودتون .منم از خدا خواسته عکس گرفتم. ...
24 اسفند 1392

نی نی و محرم

پسرکم اینحا اولین باری بود که لباس حضرت علی اصغر رو تنت  کردم  خیلی خیاطی بلد نبودم ولی سعی کردم یه لباس خوب بدوزم آخه من و بابا نذر داشتیم واسه سلامتیت ان شاالله امام حسین و نوزاد 6ماهه اش شفیعت باشن ...
24 اسفند 1392

عکسیه عععععععععکس

محمد رضا با پسر خالش متین .اونی که کوشولتره محمدرضا جونه اون یکی هم عشق خودم     از همون اولش هم شکمو بودی .     خاله قربون اون خنده های نازت بشه ابنجا تازه نشستن یاد گرفته بودی می بینی دورت چقدر متکا ، مامان مهربون گذاشته که یه وقت خدایی نکرده نیفتی.   ...
12 بهمن 1390

متولد شدن عشق من و بابا

سلام پسرگلم امروز یعنی سی و یکم اردیبهشت سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت ساعت 9و نیم صبح تو ما یعنی من و بابا علی رو غافلگیر کردی بابا رفته بود وسایل من و شما رو بیاره که نیم ساعت نشده اومد و بهش گفتن خانم و پسرتون بردن بخش باورش نمی شد آخه من تازه رفته بودم بیمارستان که یه اتفاقایی افتاد و تو با کمک دکتر به دنیا اومدی خوشحال و خوشبخت تر کردی و ما خدا رو شاکریم   راستی قبل از بابا علی و دیگران خاله میترا تو رو دیده بود نمی دونی چه قدر ذوق داشت دستش درد نکنه خیلی تو بخش که اومدم کمک کرد همیشه ممنونشم بعدا عکسشو می زارم اینم بابا علی که نمیدونه چه طور خوشحالیشو نشون بده تو صورتش شادی دیده می شه   ...
2 آذر 1390

خاله نوشته دوباره

سلام جیگر خاله اینقده دوستت دارم عسل که می میرم واست البته اول واسه گل پسری خودم که حسودیش نشه یه وقتی. جونم واست بگه امروز  با خاله میترا و متین جونت اومدیم خونتون طبق معمول کلی ذوق کردی البته به این شیوه که ناز می کردیو می رفتی توی اتاقو قایم می شدیو خودت وواسمون لوس می کردی ، خاله قربون ناز کردنات . از کله سحر اونجا بودیم با هم صبونه خوردی شما هم که ماشالله خوب می خوری همیشه بزنم به تخته چشمت نکنن. مامان جونت ارده و شیره خرما رو با هم مخلوط کرده بود شما هم مثل قرقی می رفتی بالا اونم با شیر چه شود بخور بخور داریا!!!!!!!!!!!!!! بعدش با متین یه عالمه بازی و شیطنت کردید داد منو مامانیو خاله میترا رو  در آوردید . همدیگرو زدید. ...
2 آذر 1390

راهنمای خرید اسباب بازی برای کودکان زیر یک سال

این اصول راهنما را برای انتخاب‌ اسباب‌بازی برای کودکان تا یک سال رعایت کنید: به دنبال اسباب‌بازی‌هایی باشید که به کودک در مورد تصاویر، صداها و لمس بیاموزد. از جغجغه‌هایی محکم و غیرقابل شکستن استفاده کنید که چند حس کودک را به خود جلب کند. از اسباب‌بازی‌های  محکم و با رنگ درخشان  استفاده کنید- به خصوص‌ آنهایی که از خود صدا در می‌آورند. اسباب‌بازی‌هایی را انتخاب کنید که هنگامی که کودک آنها را در دهان می‌‌گذارد و گاز می‌گیرد، خطری برای او ایجاد نکند. از اسباب‌بازی‌هایی که دارای بخش‌های کوچکی مانند دکمه یا چشم هستند، که وقتی جدا ش...
30 آبان 1390

بابات نذاشت چی کارکنم دیگه؟!

 منو شماو بابا علی رفته بودیم پروما برای خرید شما هم که همیشه دوست داری توی سبد بشینی وقتی خسته شدی همش می گفتی مامان بریم خونه دیگه خسته شدم ماهم برای این که کمی تحمل کنی برات خوراکی و ماست میوه ای خریدیم ولی شما دیگه لباس خوابو پوشیده بودیو همون جوری که نشسته بودی خوابت برد. منم فرصت طلب عکس گرفتم تازه غیر از من هر کی می دید کلی ذوق می کردو عکس ی گرفت. خریدامون که تموم شد رفتیم دم صندوق شما همچنا خواب بودی. صندوقدارا اینقدر خوششون اومده بود که رفتن با مدیر پروما صحبت کردند که عکست رو برای تبلیغات بزارن سر در پروما ولی بابات راضی نشد هر کاری کردیم گفت نه چی کار کنم  نشد دیگه از دست این بابا . ولی یه خاطره خوب شد که هر وقت به...
27 آبان 1390

محمد رضا و متین

باز این دو تا خوردند به تور هم خونه دوباره زلزله اومده و منو خاله مینا همش باید این دو تا رو از هم جدا کنیم یه دقیقه محمدرضا میاد چقلی متینو می کنه یه دقیقه دیگه متین لوس ننر با گریه میاد چقلی محمدرضا رو می کنه. چند تا عکس کوچولو از اتاق متین و و بازی با محمدرضای شیطون من اشتباه نکنید روح نیست ، متین خان که زیر چادر بازی می کنه                                 اینجا هنوز اتاق منفجر نشده بود ولی بعدش ترکید دیگه اون موقع حواسم نبود عکس بگیرم و سر گرم نوشتن مطلب جدید برای شما بودم. خلاصه تا شب که بابا علی بیاد حسا...
25 آبان 1390

مامان محمد رضا

سلام دوستان از توجه شما به سایت محمدرضا ممنونم تا حالا خاله  پسرم مطلب می زاشته از امروز ان شاءالله  سعی می کنم خودم مطالب جدید بزارم البته کمی دیر به دیر میام البته اگه من نیام خالش مطلب می زاره سر بزنید یادتون نره ها   پسر گلم اینجا من و تو و بابا علی با هم رفتیم شمال دریای بابلسر خیلی خوش گذشت تو این قدر خوش حال بودی که صبح و ظهر و شب می گفتی بریم لب دریا غذا بخوریم و بازی کنی یادم بعد از صبحانه برات یه تیوپ خریدیو تو با بابا علی حسابی آب بازی  کردی این قدر سردت شده بود می لرزیدی هر چی بهت می گفتیم بسه بازم می گفتی نه مامان سردم نیست وهمه دور و بری ها می خندیدن و از زیبا بازی کردن تو فیلم می گرفتن تا اینکه دا...
23 آبان 1390

قطعی برق

سلام جیگر خاله شما و مامانی و بابایی چهارشنبه شب اومدید خونه ما خاله میترا و خاله مونا هم بودند و شما و متین حسابی خوش گذروندید . خاله میترا هم بهتون یه حال حسابی داد و براتون دفتر و برچسب براتون خرید و تو متین هی خط خطی می کردید و به من می گفتید که اون یکی داره خط خطی می کنه ولی شما دارید اثر هنری خلق می کنید خلاصه که هی می گفتید و هی خط خطی می کردید. بعدش داشتید بازی می کردید که یهو برق رفت شما دو تا ترسیدید و از ترس دویدید که بااااااااااام خوردید به هم و خونه پر شد از صدای گریه شماها بعد ما کلی ساکتتون کردیم تا برق اومد و دیدیم که بعله سر شما و صورت متین قرمز حسابی ، خدا مرگم بده حرفی بود که من زدم البته برای مامانی شما این چیزا...
23 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زبل مامان می باشد