محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

زبل مامان

اتفاقات بهار

سلام جیگر مامان از بعد تعطیلات عید که اومدیم مثل بقیه بچه ها تو هم رفتی پیش دبستان و بعدشم باشگاه ژیمناستیک تو هر دوی اونا خیلی پیشرفت داشتی طوری که توی زیمناستیک تا مرحله دو نیم وارو پیش رفته بودی و مربیت همینطور باهات تمرین می کرد پیش دبستان و زبان هم که خوب بودی و نمره ترم سومت هم 100 شد موفق باشی گل پسرم  امسال برات تو پیش دبستانی تولد گرفتم البته یه  هویی شد و خیلی بهت خوش گذشت و چند تا کادوی خوب هم گرفتی که من و بابات برات توپ گرفتیم و از معلمات هم ماشین کادو گرفتی و چند تا عکس هم یادگاری برات می زام  تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک  الههههههههههههی عمر با عزت داشه باشی   ...
12 تير 1393

شروع سال نو

سلام پسرم امروز بعد از تعطیلات عید دوباره گفتم یه سری به دفتر خاطراتت بزنم و یه چیزایی برات به یادگار بزارم  امسال سال تحویل برای اولین بار تنهایی با بابایی و مامانی و عمه وعمو واسه سال تحویل رفتین قم که لحظه تحویل سال رو در جوار حضرت معصومه باشید از یه طرف خوشحال بودم که چنینی سعادتی داشتی از طرف دیگه شروع سال نو بدون حضور تو که همه نفسمونی خیلی سخت گذشت فقط خدا می دونه که چه حسی داشتیم و داشتم به هر حال از صمیم قلب امیدوارم به برکت وجود حضرت معصومه سال خوبی داشته باشی ...
17 فروردين 1393

خاله نوشته دوباره

سلام جیگر خاله اینقده دوستت دارم عسل که می میرم واست البته اول واسه گل پسری خودم که حسودیش نشه یه وقتی. جونم واست بگه امروز  با خاله میترا و متین جونت اومدیم خونتون طبق معمول کلی ذوق کردی البته به این شیوه که ناز می کردیو می رفتی توی اتاقو قایم می شدیو خودت وواسمون لوس می کردی ، خاله قربون ناز کردنات . از کله سحر اونجا بودیم با هم صبونه خوردی شما هم که ماشالله خوب می خوری همیشه بزنم به تخته چشمت نکنن. مامان جونت ارده و شیره خرما رو با هم مخلوط کرده بود شما هم مثل قرقی می رفتی بالا اونم با شیر چه شود بخور بخور داریا!!!!!!!!!!!!!! بعدش با متین یه عالمه بازی و شیطنت کردید داد منو مامانیو خاله میترا رو  در آوردید . همدیگرو زدید. ...
2 آذر 1390

بابات نذاشت چی کارکنم دیگه؟!

 منو شماو بابا علی رفته بودیم پروما برای خرید شما هم که همیشه دوست داری توی سبد بشینی وقتی خسته شدی همش می گفتی مامان بریم خونه دیگه خسته شدم ماهم برای این که کمی تحمل کنی برات خوراکی و ماست میوه ای خریدیم ولی شما دیگه لباس خوابو پوشیده بودیو همون جوری که نشسته بودی خوابت برد. منم فرصت طلب عکس گرفتم تازه غیر از من هر کی می دید کلی ذوق می کردو عکس ی گرفت. خریدامون که تموم شد رفتیم دم صندوق شما همچنا خواب بودی. صندوقدارا اینقدر خوششون اومده بود که رفتن با مدیر پروما صحبت کردند که عکست رو برای تبلیغات بزارن سر در پروما ولی بابات راضی نشد هر کاری کردیم گفت نه چی کار کنم  نشد دیگه از دست این بابا . ولی یه خاطره خوب شد که هر وقت به...
27 آبان 1390

محمد رضا و متین

باز این دو تا خوردند به تور هم خونه دوباره زلزله اومده و منو خاله مینا همش باید این دو تا رو از هم جدا کنیم یه دقیقه محمدرضا میاد چقلی متینو می کنه یه دقیقه دیگه متین لوس ننر با گریه میاد چقلی محمدرضا رو می کنه. چند تا عکس کوچولو از اتاق متین و و بازی با محمدرضای شیطون من اشتباه نکنید روح نیست ، متین خان که زیر چادر بازی می کنه                                 اینجا هنوز اتاق منفجر نشده بود ولی بعدش ترکید دیگه اون موقع حواسم نبود عکس بگیرم و سر گرم نوشتن مطلب جدید برای شما بودم. خلاصه تا شب که بابا علی بیاد حسا...
25 آبان 1390

قطعی برق

سلام جیگر خاله شما و مامانی و بابایی چهارشنبه شب اومدید خونه ما خاله میترا و خاله مونا هم بودند و شما و متین حسابی خوش گذروندید . خاله میترا هم بهتون یه حال حسابی داد و براتون دفتر و برچسب براتون خرید و تو متین هی خط خطی می کردید و به من می گفتید که اون یکی داره خط خطی می کنه ولی شما دارید اثر هنری خلق می کنید خلاصه که هی می گفتید و هی خط خطی می کردید. بعدش داشتید بازی می کردید که یهو برق رفت شما دو تا ترسیدید و از ترس دویدید که بااااااااااام خوردید به هم و خونه پر شد از صدای گریه شماها بعد ما کلی ساکتتون کردیم تا برق اومد و دیدیم که بعله سر شما و صورت متین قرمز حسابی ، خدا مرگم بده حرفی بود که من زدم البته برای مامانی شما این چیزا...
23 آبان 1390

مختلف

    سلام این اولین کاری که  با کمک مامان با خمیر  درست کردید  خیلی قشنگه خاله جون عکسام کمه چی کار کنم دیگه. اینم دو تا عکس از شما و متین و عمو مهدی و عمو مرتضی     اینجا هم یه ژست باحال که من خیلی دوست دارم   ...
23 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زبل مامان می باشد