اتفاق ناخواسته
خوب پسرم بعد از گذروندن یه ماه خوب رسیدم به روز پایان پیش دبستانی اینقدر شیطونی که همون روز یه شیرجه زده بودی تو پیش دبستانیت که به گردن و سرت ضربه وارد شده بود فقط خدا می دونه چه حالی شدم وقتی تو رو تو اون وضع دیدیم بگذریم نمیخوام راجع بهش تعریف کنم حتی تعریفش هم ناراحتم میکنه نتیجش این شد که کلی دکتر و سیتی اسکن و .... من خودمو خیلی کنترل میکردم که جلوی تو گریه نکنم تا نترسی ولی وقتی اومدیم خونه موقعی که خواستی بخوابی به دفعه دیدم گریه می کنی گفتم گریه کن تا خالی شی بعد تو بهم گفت مامان منو ببخش گفتم واسه چی پسرم تو که کاری نکردی که بعدش با صدای بلند گریه کردی و گفتی اگه من یه چیزیم میشد کی وقت میکردم ازت معذرت خواهی کنم به خاطر کارام این حرف جیگرمو سوزوند و بالاخره اشک منو درآوردی بعدم بابات که شنیده بود خلاصه سه تایی یه دل سیر گریه کردیم ولی از یه طرف ه خوشحال شدم به خاطر فهم و شعور تو که اصلا تو این سن ازت انتظار همچین حرفی نداشتم و کلی شوکه شدم
به هر حال بخیر گذشت امیدوارم هیچ پدر و مادری مریضی و ناراحتی فرزندش رو نبینه
و بعدم دیگه باشگاه نزاشتم بری تا کاملا خوب شی و استراحت کامل و اینکه یک ماه گردنت رو با گردن بند طبی بستی خدارووووووووهززززززززار مرتبه شاکرم که الان حالت خوبه ولی درس عبرتی برات شد که دیگه نسنجیده کاری نکنی