محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

زبل مامان

مرورخاطرات

1392/12/24 21:28
379 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان: عکس زیر که واست گذاشتم مال تولد عزیزه که خونه خاله میترا گرفته بودیم تو و متین (عشق خاله) باهم حسابی بازی کردین وقتی شادی شما رو میبینم اشک تو چشمام جمع میشه دست خودم نیست خیلی خیلی شاد بودنتونو دوست دارم  زبانفرشتهفرشتهقلب

آخ که چقدر ناز افتادی با اون چشمای معصومت قلبقلب

راستی اینجا دو ساله بودیا مامان فدای تو بشه نفس اینم یه عالمه بوس

                               قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبو........

عزیزای من شمامثل داداش می مونید ایشاالله همیشه همینجوری بمونیدو هوای همو داشته باشید

اینجا هم 3 ساله بودین

اینجا رفته بودیم با خاله مینا پارک چمران کرج آخه خاله مینا ماشین داشت هر وقت می تونست میامد تا با هم بریم بیرون واقعا دستش درد نکنه ممنونشم خوابخواب

 

وای که اون روز چقدر به شماها خوش گذشت  به زور بردیمتون خونه بازم می خواستید بمونید و بازی کنید

یاد یه شعری افتادم :

ما دو تا پسرخاله             می رویم خونه ی خاله

که بقیشو یادم اومد می نویسم خیال باطلخیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان علی مرتضی
23 فروردین 93 15:05
واقعا یاد اون روزا بخیر چ زود بچه ها بزرگ میشن
خاله ها ( مینا . میترا) و مامان
پاسخ
خودم وقتی پسرمو میبینم با خودم میگم خدایا من کی بزرگ شدم و کی بچه دار بعضی وقتا باورم نمیشه ولی تا صداشو میشنوم به خودم میام و آهی میکشم که ای کاش یزرگ نمیشدم ولی بعدش میگم اگه بزرگ نمیشدم و این اتفاقات نمی افتاد طعم خوب با فرزند بودنو نمیچشیدم و باقی مسایل که همه می دونیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زبل مامان می باشد